هَـمیشه بـآید کَسـی باشد کـــہ مــَعنی سه نقطههاے انتهاے جملههایَتـــ را بفهمد هَـمیشه بـآید کسـی باشد تا بُغضهایتــ را قبل از لرزیدن چانه ات بفهمد بـآید کسی باشد کـــہ وقتی صدایَتــ لرزید بفهمد کـــہ اگر سکوتـــ کردے، بفهمد… کسی بـآشد کـــہ اگر بهانهگیـر شدے بفهمد کسی بـآشد کـــہ اگر سردرد را بهـآنه آوردے برای رفتـن و نبودن بفهمد به توجّهش احتیآج داری بفهمد کـــہ درد دارے کـــہ زندگی درد دارد بفهمد کـــہ دلت برای چیزهاے کوچکش تنگــ شده استــ بفهمد کـــہ دِلتــ براے قَدمــ زدن زیرِ باران تنگــ شده استــ همیشه باید کسی باشد
اونم با پای خودت...!
باید جاتُ تو زندگی
بعضی ها خالی کنی...!
درسته تو شلوغیاشون
متوجه نمیشن چی میشه...!
ولی بدون...
یه روزی...
یه جایی...
بد جوری یادت می افتن که
دیگه خیلی دیر شده خیلی...
ساعت 01:00 شب وسط کلی لوس بازیای عاشقونه
و هزار مدل قربون صدقه های از ته دل
یه sms بهش میدی با این مضمون
"aziizam esheghetam"
یک دقیقه بعد ..
دو دقیقه یعد......
سه دقیقه ....
دقیقه ها پشت هم میگذره و تو منتظری
اونم بهت بگه "man bishtar"
اخه قبل اینکه شبا باهاش حرف نزنی خوابت نمیبره
نگران میشی ...
بهش زنگ میزنی
داغون میشی...
خورد میشی ...
پیر میشی...
قلبت ب درد میاد...
دستات به لرزه میوفته....
بغض راه نفستو میگیره ...
اشک تو چشمات حلقه میزنه
فقط با شنیدن این صدا :
"مشترک مورد نظر در حال مکالمه است"